با غ وصال اسم اعظم

بیا به علم الحروف معانی شعری بسراییم
شعری که جهان را زیر و تو را زبر بکند
بیا خرق عادت بکنیم کوه را به جای دریا
رنگی دگر بر بوم استاد چیره دست بکنیم
رنگ آبی به زمین و رنگ سیاه به دریا بکنیم
جای جنگل آرزوها دو گلدانی بگزاریم
یکی گل همچو من پژمرده دارد در گلدان
یکی همچون تو حسن یوسف به باغ دارد
من در طواف گلدان بودم در باغ آرزوها
تو من را ندیدی که بی آب و برگ شدم
جامه های می آلود را با آب حیوان نتوان شد
خضر را برای ما دو سه لحظه هم نگهدارید
م .

آآآآآی آدم نماها!

آآآآآی آدم نماها!
بیزارم از نقاب هایتان
از دنیای کوچکتان
از خط کش های همراهتان
از سنگ های مشتتان
از شکستن های مدامتان!
آآآی آدم نماها!
بیزارم از نمازهای بی عشقتان
از پینه پیشانی تان
از سجده طولانی تان
از شعارهای بی فعلتان
از دروغهای مکررتان
از تردیهای ذهن مسمومتان
از نگاه تنگتان
بیزارم از همنشینی تان
بیزارم از دیدنتان
بیزارم از مکتبتان!

.

پینه ی دست و پینه ی پیشانی

نه هرعباپوشی دستِ امین دارد
نه هر که روضه خوانَد غم دین دارد
آنکه به پیشانی پینه نهاده است
هشدار شاید دامی به کمین دارد
پروا نما ازاین دام نهان زیرا
پیدا نباشد چه پشت جبین دارد
به جای پیشانی پینه ی دستان بین
تا بنگری آن صدقی که دراین دارد


.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها